© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

صبورالله سياه سنگ

 

 

 

 

 

 

 

 

 

شکوه کوه در آيينهء آمو

 

(در سومين سال جاودانه شدن استاد جاويد)

 

صبورالله سياه سنگ

hajarulaswad@yahoo.com

 

 

 

 

همواره اندوه دارد پس از مرگ کسی گرد آمدن و از نبود او گفتن، به ويژه اگر سخن از رفتگانی که زندگی، آنها را بيشتر و بهتر از از زنده ماندن ما ميزيبد، باشد. انگار تنها در چنين حالات درمييابيم که مرگ با همه تندخوييها خوشگزين نيز است و نيک ميداند که زندگان به سوگ نشسته را چگونه بيچاره سازد.  آيا روزی فرا خواهد رسيد که آدم "عزراييل سرخبال" را بکشد؟

 

در ميان برگزيدگان دستگاه مرگ، استاد عبدالاحمد جاويد يکی از همان نامهاست. او که هفتادو چند سال برگهای تاريخ کشور را چونان خم و پيچهای ريکاخانه و گذر بارانه زيسته و پيموده بود، اينک مانند پر طاووس در ميانگاه دو برگ پايان و آغاز فصلها نشسته است.

 

همه رفتگان ما راهی را درنورديده اند که پيشاپيش با جای پای ديگران هموار شده است. ما نيز روی همان نقش گامها، ولو نخواهيم، ميرويم. ستمگری سرنوشت اين است که بازهم ما شده ايم دريغاگوی کسی که ميتوانست دريغاگوی کشور آغشته و تپنده در خون باشد.

 

استاد جاويد، اشاره داشت به زخمهای همين سرزمين به دست کسانی که آبادانی را برای خود ميخواستند و خرابه نشينی را به ديگران، هنگامی که "کابل در گذرگاه تاريخ" را اينگونه بازميگفت:

 

"يک روايت چنين است: کابل شهری بوده به شکل تالاب که در وسط خود جزيره يی داشت. مردمان اين جزيره همه اهل موسقی و طرب بودند. روزی پادشاهی از کنار اين آب ايستاده ميگذشت و از شنيدن ساز و آواز و هلهله و شادی چنان سرمست شد که به فکر تسخير شهر افتاد. او فوراً فرمان داد که صدها خرمن کاه بياورند و پلی بسازند. چنان کردند و شاه با لشکريانش از روی پل عبور کرد.  آنها شهر را گرفتند و نامش را "کاه پل" گذاشتند.

 

شاعر تيره چشم و روشن بين ما ابراهيم خليل در يکی از منظومه های خود به نام "کابل اساطيری" همين روايت را به نظم آورده و در پايان ميگويد:

 

بدينسان چو از کاه پل ساختند          

به وصل فريقين پرداختند

ره آمد و رفت شان باز شد               

به همديگر آميزش آغاز شد

شدی کاه پل آن نوين رهگذر

به نزد همه شهر زين رهگذر

مگر بعد اندک زمان کاه پل             

بدل شد به کابل در افواه کل

 

سرانجام شاه فاتح اين شهر را پايتخت خود ساخت، برج و بارويی بر آن برکشيد، ديوارهای شهر را آباد کرد و مردم را به جايی به نام "خرابات" انتقال داد."

 

و نيز چنين بود شمارش رنجهای مادرانهء کشوری که با دستی گهوارهء هابيل را ميجنباند و با دستی برای قابيل خون پيمانه ميکرد:

 

"روايت ديگر که آن را Alexander Burness در 1834 از زبان مردم نقل کرده است: مردم اين نواحی خود را از فرزندان حضرت نوح عليه السلام ميدانند. قابيل و هابيل، فرزندان حضرت نوح، بر سر نامگذاری اين شهر اختلاف پيدا کردند. هر کدام ميخواست نام خود را بر آن بگذارد. تا رسيدند به اين نتيجه که يک يک هجا از نام هر دو بگيرند و شهر را همان بنامند. به اينگونه "قا" را از "قابيل" و "بيل" را از "هابيل" گرفتند و آن قابيل/ قابل و سپس کابل درست کردند.

 

بابر، شاه پرآوازه و خوش ذوق کابل در کتاب خود آورده که در جنوب بالاحصار کابل مزار قابيل، بنيانگذار کابل، را زيارت کرده است."

 

استاد جاويد به جای خودش تکيه گاه تاريخ و فرهنگ بود. او مانند تاريخ ميگفت و مينماياند که امروز مان در پرتو ديروز روشن است و از همين رو بايستی برای فردا نيز روشنی اندازی داشت. و چه فروتنانه هشدار ميداد: تاريخساز باشيم، نه تاريخسوز.

 

آنجا که فرهنگ ستيزی، بنياد فرهنگ ستايی را ويران کند و جنگ سپيد روشنفکران رنگينتر از نبرد ميان تفنگداران شود، چه تهيدستيم ما که بدون خواندن "اوستا"، در اندوه آريانا و آرمان خراسان ميسوزيم، بدون آنکه آتش افروخته در تاريخ و جغرافيای افغانستان را ديده باشيم.

 

در روزگار سرشار از کين کهن آدم و گندم که ميخ پای بيگانه هر گوشهء سرزمين مان را بدتر از لانهء گژدم ساخته است، در نبود کسی ميموييم که پس از مرگ نيز مانند زندگی خويش است: چراغدار، روشنگر و راست نويس.

 

و به اينگونه او جاويد است. پندار و گفتارش در دانشگاههای درونمرزی و برونمرزها، انبوهی از نوشته هايش در اينجا و آنجا و در يک سخن جايگاهش  نشان ميدهد که او پس از مرگ نيز با ماست.

 

ميگويند بر سنگ مزارش چنين آمده است: "ای دوست به عمر رفته مانی/  ترسم که نبينمت دگر بار". به عمر رفته ماندن آن دوست بزرگ شايد، ولی آيا نه اينست که او را پيوسته در گنجينهء يادها و يادگارهای گران ارجی که از وی مانده اند، ميبينيم؟

 

تا او جاويد است، جام جهان نمای کوچک ما درز برنخواهد داشت.

 

[][][][][][][][][][][][][][]

ريجاينا (کانادا)

دهم اگست 2005

 

 

اشاره ها

بخشهای "کابل در گذرگاه تاريخ" از گفت و شنود گزارشگر ماهنامهء سباوون (نشريهء انجمن ژورناليستان افغانستان) با استاد جاويد در کابل، روز سوم جنوری 1988 برگرفته شده اند. متن نهايی در سباوون شماره پنجم، فبروری 1988 آمده است.

 

عکس رنگهء استاد جاويد از پشتی چهارم فصلنامهء فرهنگی، ادبي_هنری "خط سوم" (شمارهء دوم، زمستان 2003)، و عکس سياه و سپيد از ماهنامهء "سباوون" (شماره پنجم، فبروری 1988) امانت برداشته شده اند. با سپاس از گردانندگان هر دو نشريه.

 

 

 

 

 


اجتماعی ـ تاريخی

 

صفحهء اول