© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

صبورالله سياه سنگ

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

سروده هايی از خاستگاه خورشيد

 

 

 

صبورالله سياه سنگ

hajarulaswad@yahoo.com

 

 

 

 

سه سال پيش، "راويان آتش و اقاقي"، نخستين گزينهء سروده های برناکريمی را خواندم و ديدم که او در راستای سرايش به دريافتهای شگرفی رسيده و ميتواند برداشتها و پنداشتهايش را به راحتی بگويد. برخی از مصراعهای آن کتاب مينماياند که شاعر در گزينش واژه ها تا مرزهای زبان، آنجا که قلمرو ديگری آغاز مييابد، پيش رفته است.

 

سالهای پيرار و پار برگردانهايی از همان خامه خواندم و باورم به اين نکته بيشتر شد که آشنايی ژرف با زبان انگليسی چه نقش چشمگيری بر پردازهای شاعر داشته است. نگاه دو باره به "راويان آتش و اقاقي"، به ويژه در درياييها، بارانيهای و عاشقانه های برنا جلوه های ديگری از کار او را در برابر ديدگانم نشاند: تازه جويی، زبان پيمايی از رهگذارهای انگليسی، دلبستگی به ادبيات جاپان و از همين رو، نشانه هايی از خلوص ذن بوديزم؛ مانند:

 

"در چشمانت به دو اقيانوس خيره ميشوم"، "ميرفتيم/ ميدانستيم/ که با هر لحظه از زمان/ عمر روز کمتر ميشود"، "من در نگاه تو/ از آغاز خود هراسان بودم"، "من در زمستان سرخ/ بهاری سبزينه ميديدم"، "زندگی را بايد/ چون شقايقها/ بو کرد./ زندگی را بايد/ مانند باغچه آب داد./ زندگی را بايد کاشت."، "تو از راه ميرسي/ و من از ديدنت واژه ميشوم" و فراوان نمونه های ديگر.

 

ميگويند دو پديده به هم تابيده تکانهء آفرينش است: هنجارشناسی و هنجارشکنی. بريدن از اين يکی و پرداختن به آن ديگری ولو توانمنديهايی نيز در کار باشد، ميتواند هنر را به بن بست بنشاند، و اگر امروز ننشاند، فردا که چون و چرا ندارد.  

 

برنا کريمی از همان سالهای نوجوانی که کانون ادبی آموزشگاه تا گوشهء جوانان انجمن نويسندگان افغانستان را بار بار و يک نفس ميپيمود، شور هر دو را در دل داشت و شايد هزار سودای ديگر در سر.

 

در آن روزگار اقاقی سوزان که سمند اهريمن شتابنده تر از اسپ رستم ميتاخت و کشور را از پامير تا ژرنگ زير سم گرفته بود؛ سر انجام، غبار سمنگان بر موی زابل نشست و داغ سيستان بر دل کابل. و چنين بود که نه ستون خانه به جا ماند و نه ستونهای خانواده. تا چشم کار ميکرد، کابوس بود که بر خواب و بيداری فرمان ميراند و رؤيا بود که پيوسته "ناهيد" ميشد و اگر يک بار در ميدان تيرباران شده بود، بار ديگر از بام به زمين می افتاد وشهيد ميشد. و در چنين کشاکشی، ما که برترين هنر مان "زنده ماندن" بود، از آتش جهيديم، گرچه تا هنوز به دنبال آب و اکسيجن سرگردانيم.

 

در خم و پيچ اينهمه آوارگيها، شماری دست بسته و شمار ديگر زبان بسته زمينگير ايستگاههای بيگانه شديم و فزون بر اينها، راستِ تلخ نيمزبانه شدن گره ديگری بود و است که اگر در آغاز کمتر کسی از ما آن را ميديد، اينک کمتر کسی آن را نميبيند.

 

برنا کريمی از انگشت شمار پيروزمندانی بود که از اين گره دردناک نيز سرفراز گذشت و نگذاشت زبان دوم، از جايگاه "نامادري" فراتر جهد و بر زبان مادری سايه افگند. برگردانهای زيبای او گواه اند که شاعر چگونه نوستالژی سالهای نوجوانيش را آب و آفتاب ميدهد.

 

يکی از کارهای يادماندنی نامبرده در اين گستره، گردآوری يادنامه ها و پردازهای سرودپردازان جاپان از دامان زبان انگليسی است.

 

در گذشته های نه چندان دور نيز برگردانهای خوبی از سرود و سخن جاپان (بيشتر از از راه روسی و جرمني) به همت فرزانگانی چون حضرت وهريز، آرش آذيش و يکی دو تن ديگر تهيه گرديده بودند. آنچه اکنون در "شگوفه ها به بهشت ميروند" ميبينيم، دستاورد شايسته تری است هم از نگاه چندی و چونی و هم از ديد گزينشی.

 

ميدانم ديبا ريسی بهتر از ديباچه نويسی است. جا دارد، در سربرگ اين گزينه، بخشهايی از سخنان کاترينا، دوست روزگار دشوار باشندگان کابل، در زمينهء ادبيات جاپان را بازآورم، زيرا آب سرچشمه گواراتر است:

 

آغاز ادبيات امروز جاپان دنباله و پيامد سه رشتهء مهم به هم تابيده است: سنتهای سنگ شدهء فرهنگ باستانی، رخنهء عناصر فرهنگی و مذهبی چين کهن و راهيابی انديشه های گونه گونهء باخترزمين.

 

زمينه و پيشينهء ادبيات نوشتاری جاپان تا سدهء دهم به رسم الخط "kana" که مشتق الفبای چينی است، استوار بود. تاريخ ادبيات مذهبی و سرودهای کهن با همان خط نوشته ميشدند. گنجينهء کهنترين سروده های جاپان "Man'yo-shu" در سدهء هشتم گردآوری شده بود.

 

در سدهء يازدهم تلاشهای فرهنگی يا انقلاب سليقه ها به راه افتاد و سبب آفرينش "Waka" گرديد. واکا سرودهای اشرافي_درباری بود با ساختارهء "پنج/ هفت/ پنج/ هفت/ هفت" و تا اندازه يی مانند غزلهای اروپايی. شماره ها نشاندهندهء هجاها در هر مصراع اند.

 

واکا با درازنای دوصد سال زندگی بهبود چندانی نيافت. يکی از نارساييها، پاشان بودن محتوای آن بود، زيرا واکا هدفی را دنبال نميکرد و به هر چيز ميپرداخت، از جنگ و عشق و اشرافيت تا ناداری و طبيعت و آميزه يی از همهء اينها. توفان جو سياسی و جنگی سدهء سيزدهم بساط واکاسرايی را آرام و آهسته برچيد و جايش را به حماسه سرايی گذاشت. به سخن ديگر، واکا بدون آنکه نابود شده باشد، هستيش را به شعرهای ديگر بخشيد. ضرورت تاريخ شهکار "Heike mono-gatari"(افسانه هيک) را آفريد. اين برترين پديده هنر حماسی تا امروز گراميترين يادگار فرهنگ جاپان به شمار ميرود.

 

در سدهء چهاردهم Haiku"" مانند شگوفه يی از شاخهء "Tanka" جدا شد، زيرا تانکا در سه مصراع نخست، ساختار هايکويی داشت. البته هايکوی سدهء چهاردهم از رنگ و بوی واکا بی بهره نبود.

 

"Kakikotaba" يا بازی با واژه ها و کارگيری نمادين واژه ها و آواها همچنان بر هايکو فرمان ميراند. شايد از همين رو بود که اين "نوآوري" نتوانست دير بدرخشد.

 

سدهء پانزدهم را روزگار فروکش و ته نشينی هنر و ادبيات، و سدهء شانزدهم را دوران خاموشی جاپان در مقايسه با شگوفايی ساير دورانها نام داده اند. در آغاز سدهء هفدهم بار ديگر زبانها و خامه ها به حرکت آمدند و بيشتر به شعر پرداختند. اين دوران را سدهء سروده ها ميخوانند. شعرهای دلنشين و زيبايی چون Waka، Tanka، Huku، Haikai و سرانجام پذيراترين آنها -"Haiku"– در همين دور شگفتند.

 

در سدهء هژدهم Matsuo Bashu بنيانگذارا هايکوی نوين خدمت بزرگی به ادبيات جاپان کرد. تکنيک "Kakikotaba" درهم شکسته شد، هايکو با هويت آزادتری پديد آمد و آوازهء فراوانی يافت. بسياری از شعرهای ديگر، به ويژه شعرهای زنجيری سروده شده از سوی چند شاعر، در سايهء هايکو پژمردند.

 

در سده های هژدهم و نزدهم همپای شگوفايی هايکو، داستاننويسی به شيوهء امريکای لاتين و اروپا اوج گرفت و در سدهء بيستم ادب جاپان Kawabata Yasunari شاعر و نويسنده نام آور برندهء جايزهء نوبل ادبيات 1968 را به جهان شناساند.

 

نکتهء پايان

چنان مينمايد که برنا کريمی، برای يافتن زندگينامهء سرودپردازان جاپان، برون از کتاب اصلی، بيشتر به جستجوگر Google رو آورده است. از همين رو، دستکم در پنج تا شش مورد يا چيزی نيافته يا کمترين را يافته است. بايد گفت که دو گزينهء ديگر ميتوانست سودمندتر باشد: رويکرد به کتابخانه ها و تماس گرفتن به کانونهای ويژهء ادبيات جاپان در دانشگاهها.

 

از اينکه برگردان سروده های "شگوفه ها به بهشت ميروند" ستودنی است، نميتوان ناديده گذشت.

 

 

 

[][]

ريجاينا (کانادا)

شانزدهم می 2005

 

 


ادبی و هنری

 

صفحهء اول