© Farda فـــــردا

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

صبورالله سياه سنگ

 

صبورالله سياه سنگ

 

 

نگاهی به کتاب

 

 

آخرين وخشور

 

 

 

بنگاه نشراتی شهمامه با چاپ دفتر شعر محترم سالار عزيزپور به نام "اخرين وخشور" بار ديگر دستاورد تازه اش را به خوانندگان پيشکش کرده است.  اين اثر ارزنده دارای سروده های عاشقانه و سياسی نويسنده، پژوهشگر و انديشمنديست با بيشترين تلاشها در راه پالوده نگهداشتن زبان. نوشته های خوبی مانند "جستارها و نوشتارها"، "از زبان تا ادب پارسی”، "پژوهشی در گستره زبان و نقدی بر عوامل نا به سامانی آن در افغانستان"، "مطبوعات، آماج گفتگو"، "کارنامه شماری از شاعران معاصر"، "جايگاه نقد ادبی در ادبيات داستانی ما"، "نقدی بر روال تاريخ نويسی”، نشاندهنده آگاهی گسترده سالار عزيزپور در زمينه های گوناگون بررسيهای ادبی است.

 

افزون بر دريافت و پنداشت عميقاً اجتماعی، موضعگيری سراينده اين دفتر در برخی از شعرها چنان آشکار است که جايی برای تبصره نميگذارد. "پيام رستخيز: به آزاده مرد انديشه و عمل، زنده ياد مجيد کلکانی”، شعری با يادداشت "در سوگ سخن سرای سخن - روستا باختری”، "شناسنامه: اهدا به نخستين آموزگارم: واصف باختری”، سوگسرودهای فراوان در سوگ چريکهای بينام يا نام آوران گمنام، و نيز شعرهايی به ياد دوستان شاعر مانند شبگير پولاديان، لطيف ناظمی، زنده ياد قهار عاصی و برخی ديگر از بهترينهای اين سفينه اند.

 

گزينه "آخرين وخشور" که در سرنامه چنين نشانی شده: "اهدا به نخستين آموزگارم، واصف باختری”، دربرگيرنده چندين گونه شعر به هواهای گوناگون است. از اين ميان "و ما فاتح می شويم" يادآور گرايش بيست و پنج سال پيش سالار عزيزپور به انديشه های ژان پل سارتر، "ميلاد مسيح" و "گامی تا ابديت" نمايانگر جهانباوری شاعرانه و به همين گونه "مادر"، "جنگل سبز"، "عشق پيچان" و به ويژه شعر بلند "سوگنامه" رواننامه نسل اندوهزده يی است که گفتنی های خويش را پاره پاره اينجا و آنجا ميتوانند يافت.

 

پيشگفتار فراگير ولی فشرده در پيرامون جايگاه کنونی سالار عزيزپور به خامه شاعر نامور کشور، شبگير پولاديان به جای خودش گواه است که در متن اين اثر يکی از قدرشناسان نستوه زبان را مييابيم.

 

رويهمرفته، اين کتاب ميتواند تحفه خوبی باشد اگر کسی بخواهد آن را به دوستی بفرستد. البته با همه دقت و توجه، اندک نادرستيهای تايپی در "آخرين وخشور" راه يافته اند.

 

و اينهم پارچه يی از همين گزينه:

 

پيام رستخيز

 

تو آن روزی که می رفتي

                        گل فرياد يارانت

                        تمام خانه را پرکرد

در آن شبها

            که خون تاک ميجوشيد

صدايت تا عروج کهکشان پيچيد

صدايت آذرخش و روشنايی بود

 

تو آن روزی که می رفتي

                        گل فريادت يادت

                        تمام خانه را پر کرد

 

سمند تند رهوارت

                        پيام رستخيز را

                                    به گوش اختران می گفت

تو آن روزی که می رفتي

 

[][][][[][]

 

ريجاينا (کانادا)، 30 جولای 2005

 

 

 

 


صفحهء  پيشتر

 

صفحهء اول