Updated : 18- May - 2006

 

صدا، امشب

 

  [یک]

به سان خنجری در دل

صدا

      امشب     

شتاب آلوده و بیباک

                      می آید.

رفعت حسينی

 

 

چند غزل

 

اين شيوه از کجاست که ای من فدای تو

سوزد مرا بهر نفس از نو ادای تو

از ناز باکسی متکلم نگشتهء  ( ای)

ليکن ز هر دهن چه خوش آيد صدای تو

مرغ حواس و عقل و خرد را بسوخت پر

هر جا که انتها است بود ابتدای تو

صوفی فقير احمد قندهاری

 

 

آموزش شعر

 

(پيوسته به گذشته)  با زبان وتکنیک های آن، قدری آشنا شدیم. حال به عنصر دیگری به نام"خیال" می پردازیم. خیال یکی از مهمترین عنصر در شعر می باشد وجزء ذوات آن به حساب می آید. درحقیقت بود ونبود شعر توسط آن سنجیده می شود. این دوشعر را ملاحظه کنید: ...

محمود جعفری

 

 

گدای کثيف

 

با وجود معلوليت و بينوايی اش، روزگاران نسبتاً خوبی را سپری كرده بود. درست در سن 15 سالگی، موتری پا هايش را روی جاده ی « فارفيل»زير گرفته بود. از همين زمان به بعد، روی راهها و سركها، محوطه ی فارم ها و مزرعه ها با دو چوب زير بغل، ...

برگردان: حميرا مولانازاده

 

 

سعدی، درخت پربار بوستان معرفت

 

استاد سخن، افصح المتکلمین ، ملک الکلام، ابو محمد شرف الدین مصلح، بن عبدالله بن شرف الدین شیرازی، معروف به شیخ اجل سعدی، یکی از بزرگترین نوابغ زبان فارسی است. وی در شهر شیراز، در خانواده ایکه همه اهل علم و عالمان دین بودند، در سال 606 هجری.ق ...

سميع رفيع

 

 

رهنورد خسته

 

باز با شبهاي غم تنها شدم
روشنايي رفت و ناپيدا شدم
غم چو دريا سينه پر امواجها
زندگي ام بستر اماجها
ما نده ام در ظلمت انديشه ام
آتشي ميسوزد هر دم ريشه ام

صنم

 

 

مادر

 

مادر ندای نام تو باز گفته ام

از اوج نه فلک با نياز گفته ام

آغوش گرم و دست نوازشگر ترا

گهواره اجرام کاينات گفته ام

لبخند نازين تو بر هر ندای من

رمزی ز رحمت يزدان گفته ام

نصير دستگير

 

 

قلم بشکن

 

قلم بشکن  که  ننویسی

ستوه  دیو اکبر  را

قلمرو ساز بی  سر را

که در شهرم  توانم  نیست راه  رفتن

ز قید  مصلحت  ها و

سکون  پیکری  در جسم و بی  رو حی

محمد ظاهر ظفری

 

 

جنگ بس است

 

آدمکها،

ايا قدرتمردان سياست!

ايا جنگ سالاران با وحشت!

خونريزی ها،

آتش سوزی ها،

ويرانگری ها،

امام عبادی

 

 

عذر الهی

 

ای خدای بیـنیازدستگیـرمظلومان تـویی

بـنـدگشی درگهء این اهل محـبـوسان تویی

راست است مایم گنهکازان درگـاه توبیش

لاکن این سانیم چرا زار وزبون و دل پریش

هرطرف خارمغـیلان اسـت برچشـمان خــد

سـایـهء شـومی بـه بـالای سـرما می چـلـد

عبدالودود فضلی

 

 

پشک در زندان موشها

 

 در مزرعه دهقان پيری، حوضچه گکی وجود داشت که درآن بقه های زيادی زنده گی ميکردند.

بقه ها، روز وروزگار خوبی داشتند. همه باهم درصميميت وصلح وصفا بسر ميبردند وازنعمات فراوان  خداوندی برخورداربودند.

بقه ها صبح ها وشامها نغمه ...

بصير يقين

 

 

حسرت

 

چه سالهاست غمین خانه ام سرور نکرد

سلامدار سحر از شبم عبور نکرد

نشسته بر در میلاد انتظار بلوغ

دریغ لاله ی سبز فضا ظهور نکرد

سمند تشنه ی صحرای آرزومندی

در امتداد افق بوسه پای نور نکرد

امين آريبل

 

 

توله سگ ها وارثين تخت و تاج شاهی

 

بود نبود در زیر آسمان کبود پادشاهی زندگی میکرد نهایت مهربان، خوش خلق و مردم کشور تحت فرمانش نیز اورا دوست میداشتند. اما این پادشاه زیاد آرزو داشت صاحب فرزند ویا فرزندانی گردد، ولی در حدود بیست سال که از اولین عروسی اش میگذشت  ...

عزيز عليزاده

 

 

ديوار دوستان

 

نميدانم ز شادی امشب بر سرم چه باران است

که از فيض وجود همدلان و فيض ياران است

خدايا شکر درگاه تو گويم زين همه نعمت

که هر سو مينگرم يک آشنای شاد و خندان است

سعادت از درو ديوار می ريزد به پای من

فلک امشب چه تا مهربانی ات فراوان است

بهانه

 

 

شب بخير

 

اي آسمان تاروشب آلود،شب بخير!

اي ماهتاب يخزده بد رود، شب بخير!

آنک اجاق روزفروزنده مي شود

اي شام ، اي سياه غم اندود ، شب بخير!

آنک ، نسيم مي وزد ارجانب بهار

اي باد زمهرير، بروزود، شب بخير!

نجيب الله آگاه رسوليان

 

 

آواز نی

 

آواز ني

        نوايي من است
آينده نيز

         هديه صدايم
سرمي نهم بدامن شبهاي تار
         ازغروب دلتنگ و

سيد قيس دهزاد

 

 

سروده ها

 

من جغرافیه ام

سرزمین  ِ کبود و

دود اندود

که از سایه خورشید

میگریزد 

من کوه ام

داود درياباری

 

 

 

 

د اسمان پر تندی

 

مه وه تدبير مو د تقدير زولانه

 د برخليک پښې مو بيا زنځير زولانه

څو به په بند د بنده ګۍ کې يو ټول

له فلسطينه تر کشمير زولانه

د توراند يو د زند يو زندان

له تراجميره تر پا مير زولانه

پوهاند زيار

 

 

خاطرهء گذرا

 

پروانه های تبسم

در جال های جنجال پوسیدند

 

بیا که بهار را بار دیگر

خونبهای نیست

به سوی کوچهء عطروشگوفه

منصور سايل شبآهنگ

 

 

نارساييها و دشواريهای الفبا

 

در گذشته های دور، مردمان سرزمين ما در گفتار و نوشتار خويش از زبان و رسم الخط پهلوی بهره ميبردند. پس از ورود آيين اسلام، که مردمان اين خطه به کيش جديد گرويده بودند، کاربرد رسم الخط و زبان پهلوی را ـ که زبان زردشتيان ساکن اين مرز و بوم بود ـ ... PDF

احمد ياسين فرخاری

 

 

شايد سکوت!

 

چشمانم را

     می بندم

که آرام گيرم

      تا ابديت ابديت

و تا پايان نافرجام

از غوغا بيزارم

سالار عزيزپور

 

 

تاک آرزو

 

بهار می رسد از راه و خانه بر دوشیم

صدای سوختهء سالهای خاموشیم

بهار آمده، در دست اهرمن تیغ است

بهار! در غم یاران خود سیه پوشیم

بیا، غرور و تپش های سبز واژه عزم

که شور ملتهب لحظه های خون جوشیم

محمد زرگرپور

 

 

چند نکتهء ديگر در مورد  اغلاط...

 

چون "نکاتی" صورت جمع نکته  وواژهء "چند" مفرد است پس از لحاظ دستور زبان نمی توان نوشت  نکاتی چند. به نظر می رسد که  این غلطی مشهور  از زمانی وارد زبان فارسی شده باشد که هرگاه  همایشی یا محفلی را با تلاوت  آیاتی از قرآن کریم شروع می کنيم ... PDF

محمد نبی عظيمی

 

 

زده باد همو

 

وکیل منتخب شده، خطاب به مردم محل خودچنین فرمود:

 مه از شما تشکر میکنم که سر مه اعتماد نه کدید و رای خود ه به مه نه دادید ولی مه باز هم خوده بحیث نماینده شما برگزیدم مه قبلاً بشما وعده های کده بودم وحالا نر واری سر وعده های خود ...

محمود نظری

 

 

 

خوشه هايی از عرفان مولانا جلالدين بلخی

 

سعادت جاودان وقتی میسر میشود که انسان نفس خودرا از تعلقات نفسانی و مشاغل دنیایی دور سازد. این تعلقات لذات حسی و زود گذر هستند.  انسان تا از لذات حسی چشم نپوشد به سعادت جاودان نمیرسد. یگانه وسیله ایکه انسان را از مشاغل نفسانی دور ساخته  او ....

زهره سحر

 

 

ديدار

 

می رسی و خویش را در من تبسم می کنی

عشق را در چشم من غرق ترنم می کـــنی

مژه گانت بــا زبان لــرزه می گـــویند, تو

نام من را زیر دل، با دل تکلم می کـــــنی 

تـــا بگـویی با لـب چشمـت بــرایـم رازکی

پای تا سر قصه را غرق تلاطم می کـــنی

آذريون

 

 

مردی و مردانگی

 

كاش میشد دشمنی در بین مردم عار بود
كاش میشد دوستی از آنچه هست بسیار بود
كاش در فصل گرفتار غم قحطی رحم
جنس غمخواری فراوان بر سر بازار بود
كاش یاری را وفا میبود و پیمان را بقا
مردمان را عادت پابندی گفتار بود

ولی احمد شاکر

 

 

 

نور ايمان

 

حاصـل يك عمــر عبــادت بـر در جانــانه بين

ساخت بخت من سپيد تا گشت دل عارى زكين

هســت مــرا قــرآن عـزيز و ياورم در زندگى

بى نماز هرگز مـگو در نزد خوبان حرف دين

مى بنــوش از جــام قــرآن اى پسر در زندگى

تا نگــردد جــان و دل در بنـــد نفس تـو رهين

سيد حسيب مصلح

 

 

مادر مرا ببخش

 

انکس که مرا تاج بر سر بود مادر بود

انکس که مرا زیور وزر بود مادر بود

انروز که خورشید در جهان نور می افشاند

روشن تر زخورشید جهان بود مادر بود

شب ها که مهتاب با ستاره گان درخشید

رخشنده تر وبلند مقام مقام  مادر بود

ماريا دارو

 

 

حيرتسرا

 

ای دل بگو که خانهء ويران کيستی

حيرت سرای وعده و پيمان کيستی

در خون فتاده يی همه عمر از برای چه

برگو که غم کشيده ء هجران کيستی

همچون نفس که بيخبر از رفت و آمد است

....

اثيم رحيمی

 

 

گفتگو با شب تفکر

 

ای  شب ز چه  تیره  می  نمایی

 تو  خـیـره  ز داغ    قلب  ما یی

داغ د ل ما که لخت  خون است

 از تیره گی یی غم جنون است

سیمای  تو فطرت این  گزیده

خوشبختی و  کـلــفــتی  ندیده

اظهر دهپور ظفری

 

 

خلوت

 

می بخورديم و در و پنجره بستيم ديشب
از همه قال و مقال يکسره رستيم ديشب
شمع خاموش شد و پرپر زد و پروانه برفت
در به روی همگی سخت ببستيم ديشب
چون قدح گشت تهي ميل خم می، کرديم
مرز ميخوارگی و نشه شکستيم
ديشب

عثمان امانی

 

 

سروده

 

ابر برفت ونور بارید  

درتقدس عشق فرزند

احساسا محشون شد

آرزو ها در تخلیل تجلی کرد

غوغا و هلهله شد

فریاد بر آوردند مبادک باد

صالحه رشيدی

 

 

 

 

 

 

 

 

 

 

استفاده از مطالب و عکسهای « فـردا» با ذکر نشانی مأخذ مانعی ندارد

 

This website is optimised with IE6+ and a screen resolution of 1024 X 768 or higher