06 Feb. 2005
|
||
(داستان کوتاه)
صدای در که بلند شد، صدای پایی از زینه های تختبام کنار سراچه نیز بلند شد. صدای پا از زینه ها به سوی درآمد. در گشوده شد. ـ سلام کاکا! ـ سلام! ـ نی که نشناختی، مه اسحاق استم! «عزيزالله ايما»
بر ناشكيباييم ببخشـــاييد! به اين چهرهء منكوب و به اين چشمان، نگاه كـنيد! طغيان وُقودي را در خود احســاس ميكنم، شــما ؟ «سميع رفيع»
فردا مکن انديشه که يزدان با ماست روشنگری تمام ياران با ماست در راه ترقی و فزاينده گی ات از هر قلمی نظر چو باران با ماست
«بهـانه»
عشق پيچان
چون هوای نوبهاران در خزانم کی رسی تا که گه خورشيد گرم و گاه بارانت شوم شهد باشم شعر باشم شور باشم بر لبت وجه ی فرياد سطر برگ ديوانت شوم با نوای آهنگ شادی بچرخم برهت بر گلويت بوسه ريزم عنبرافشانت شوم «صنم»
در دره های ميهن ما بينی يكی فتاده اينجا آن ديگر آنجا آن يك به بيخ سنگ وآن ديگرهم زير بته ای بينی نه يك نه دو و نه سه «گل محمد اسرار»
|
و چند سروده کوتاه ديگر
گر عشق نميبود شايد که کوهها لعل و زمردی در قلب سنگ خويش پنهان نمينمود
« زهره سحر»
وقتی فرعونيان تنديس مقدس آزادی را در چاهسار مزلت و غلامی به بند کشيدند و حرمت انسان آزاده را به بهای بزاق ملوث انديشهء شيطانی «ناتور رحمانی»
دژوند رنګين ماښام ؤ، ترڅنګ مې ناست جانان ؤ خاموشه شان فضاء وه، خفګان ورته حيران ؤ دغم سينه پرې شوې، دهجر کوڅې شاړې خوشحال لښکر راغلی زمونږ په عشقستان ؤ آسمان ځمکه کې مينه، صحرا چمن کې مينه بس هر طرف وه مينه همدغه مې ارمان ؤ «ماهر مومند»
«عزيزالله ايمـا»
|
استفاده از مطالب و عکسهای « فـردا» با ذکر نشانی مأخذ مانعی ندارد
IE 5.0+ Browser Recommended, 1024 x 768 Resolution
|